loading...

صفحه شخصی من

بازدید : 6
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 15:56

بخش دوم: جنگجو

وقتی برای اولین بار به چشماش نگاه کردم متوجه معصومیت معناداری شدم. درسته که نوع ایستادنش مثل یک قهرمان یا جنگجو بود اما پشت این سر سختی، دختری پنهان شده که سختی‌های زیادی رو پشت سر گذاشته و روح بزرگی داره.

مجبور بود سرسخت و جنگجو باشه. وقتی ازش پرسیدم چرا همون چیزی که هستی رو پنهان کردی و نشون نمیدی فقط یه چیز گفت: مجبورم چون ضربه میخورم.

بهش حق دادم و درکش کردم چرا که در جامعه ما دخترها با چالش‌های زیادی طرف هستند و اون شکایت داشت از برخوردها.

شجاعت و بی باکی از سر رویش نمایان بود، هر چند از ظرافت‌های دخترانه اش چیزی کم نمیشد.

با اشتیاق حرف میزد و مثل آب روان. حرکات دستش حساب شده بود.

گاهی سکوت میکرد که با هر سکوت فضایی باز میشد از خلأ.

زمانی زیادی نبود و باید حرف‌هایی می‌شنیدم و هر از چند گاهی سوالی می‌پرسیدم تا بیشتر بشنوم.

نمیدونم چقدر گذشت اما لحظه‌‌‌ای که گفت باید بره تازه فهمیدم که دیگه زمان ندارم. با خودم فکر میکردم فقط یک آشنایی ساده و کوتاه اما جالب بود. ابراز خوشحالی کردم . آخر دست اسمش رو گفت و از هم خداحافظی کردیم.

میرفتم و بیخیال از هر چه هست

ناگه زمانه دلم برد از هر چه هست

بله درسته، زمانه کار خودش را کرد آن هم پای بساط پیرمردی که هیچ نداشت....

دختری با نام روح آزاد-قسمت اول
بازدید : 6
يکشنبه 13 بهمن 1403 زمان : 15:56

قسمت اول: آشنایی

رسیدن من به تو مثل یک راه مه آلود می‌مونه. هیچی معلوم نیست و تنها گاه گاهی یک چراغ سو سو میزنه.

هوا روشن نیست شاید بخاطر مه غلیظ و خورشیدی که هنوز بیرون نیومده.

حتی نمی‌دونم کجا و به کدوم سمت برم. گیج و مبهوت به دورم نگاه میکنم. دنبال یک نشونه یا راهنما هستم.

مثل یک تابلو که روی اون نوشته: از اینجا یا از این سمت...

و شاید یک راهب که نشسته و در سکوت با چشمانی بسته در حال مکاشفه است. زمانی که من بهش میرسم چشماش رو باز می‌کنه و با لبخندی بهم اشاره می‌کنه تا جلو برم. وقتی بهش نزدیک تر میشم آروم نصیحتی می‌کنه و با دست راهی رو بهم نشون میده.

موضوعی که اینجا سخته اینه که نمی‌دونم چه راهی به تو میرسه؟!

از کدوم سمت باید ادامه بدم؟

کدوم جاده به تو میرسه؟

و سوال اصلی اینه که تو کجا هستی؟

وقتی تورو برای اولین بار دیدم اصلا فکر نمی‌کردم قراره یک اتفاق بزرگ توی زندگیم بی افته. اتفاقی که منو تغییر بده!

یک انسان رو دیدم که ظاهرش معمولی بود. موهای معمولی و ریخته شده روی شونه‌هاش. نمی‌دونم چی شد که تصمیم گرفتم بیام جلو تا شروع کنم به حرف زدن و از اون جالب تر اینکه تو هم مقاومتی نداشتی و باهام حرف زدی.

از این جا داستانی آغاز میشه که من اون رو هیچ وقت فراموش نمیکنم.

و اینطور شروع شد: روزی روزگاری پسری مسیر هر روزه اش رو تغییر میده و بر میخوره به مسیر هر روزه یک دختر....

انواع دوربین مدار بسته مخفی

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 5
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 15
  • بازدید کننده امروز : 14
  • باردید دیروز : 29
  • بازدید کننده دیروز : 30
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 47
  • بازدید ماه : 46
  • بازدید سال : 47
  • بازدید کلی : 84
  • کدهای اختصاصی